۱۱۷ بار خوانده شده

بخش ۱۹ - رفتن خادمه از پیش عاشق

خادمه برخاست به چشم پر آب
رفت به سوی بت عالی جناب

عرضه احوال جوان کرد باز
آن سخنان جمله بیان کرد باز

گفت بترس از فلک بی وزیر
عاشق سودا زده را دست گیر

سرمکش از عاشق درویش خود
از کرم او را بنشان پیش خود

تا رخ زیبای تو بیند عیان
تازه شود در تن او خسته جان

ورنه زمانی ز برای خدا
همچو مه از دور به او رخ نما

گفت به آن خادمه پر ز مهر
سرو سهی قامت خورشید چهر

من بنمایم خم ابروی خویش
لیک ورا ره ندهم سوی خویش

گوی سلامی ز من او را نهان
تا که شود جان و دلش شادمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۸ - نامه ششم
گوهر بعدی:بخش ۲۰ - آمدن خادمه از پیش معشوق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.