هوش مصنوعی:
خادمهای با چشمانی پر از اشک به سوی معشوق بلندمرتبه میرود و احوال عاشق درویش را بازگو میکند. او از معشوق میخواهد که به عاشق توجه کند و با دیدن رخسارش، جان خستهاش را تازه کند. معشوق در پاسخ میگوید که اگرچه ابروی خود را نشان میدهد، اما اجازه نمیدهد عاشق به او نزدیک شود و پیام سلامی را برای شادمانی دل عاشق میفرستد.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عاشقانه و ادبی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعر و استعارههای ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
بخش ۱۹ - رفتن خادمه از پیش عاشق
خادمه برخاست به چشم پر آب
رفت به سوی بت عالی جناب
عرضه احوال جوان کرد باز
آن سخنان جمله بیان کرد باز
گفت بترس از فلک بی وزیر
عاشق سودا زده را دست گیر
سرمکش از عاشق درویش خود
از کرم او را بنشان پیش خود
تا رخ زیبای تو بیند عیان
تازه شود در تن او خسته جان
ورنه زمانی ز برای خدا
همچو مه از دور به او رخ نما
گفت به آن خادمه پر ز مهر
سرو سهی قامت خورشید چهر
من بنمایم خم ابروی خویش
لیک ورا ره ندهم سوی خویش
گوی سلامی ز من او را نهان
تا که شود جان و دلش شادمان
رفت به سوی بت عالی جناب
عرضه احوال جوان کرد باز
آن سخنان جمله بیان کرد باز
گفت بترس از فلک بی وزیر
عاشق سودا زده را دست گیر
سرمکش از عاشق درویش خود
از کرم او را بنشان پیش خود
تا رخ زیبای تو بیند عیان
تازه شود در تن او خسته جان
ورنه زمانی ز برای خدا
همچو مه از دور به او رخ نما
گفت به آن خادمه پر ز مهر
سرو سهی قامت خورشید چهر
من بنمایم خم ابروی خویش
لیک ورا ره ندهم سوی خویش
گوی سلامی ز من او را نهان
تا که شود جان و دلش شادمان
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۸ - نامه ششم
گوهر بعدی:بخش ۲۰ - آمدن خادمه از پیش معشوق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.