۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳ - خنجر مژگان

چشم تو و خط و خالت ای بت رعنا!
برده زمن عقل و صبر و هوش به یغما

مست و خراب است ترک چشمت و داری
خنجر مژگان به کف به قصد تن ما

چهر منیرت ز زیر زلف تو گویی
گشته عیان آفتاب، در شب یلدا

در خم هر تار زلف سلسله سانت
صد دل دیوانه راست سلسله برپا

سرو و صنوبر به پیش پای تو افتند
گر به چمی در چمن به عزم تماشا

صید درآید به پای خود به کمندت
گر تو خرامی به عزم صید به صحرا

غمزه ی صیدافکنت به کشتن «ترکی»
خنجر اسکندر است و پهلوی دارا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲ - آفتاب روشن
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - صید صحرا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.