۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸ - قامت رعنا

ای رخت چون صبح عید و گیسویت چون شام یلدا
بوالعجب صبحی و شامی همچنان داری به یکجا

خوش بود گر بوسم آن رخسار همچون صبح عیدت
و آن شب یلدای زلفت را ببویم تا به فردا

یک شب یلدا فزونش نیست در عالم به سالی
وین عجب باشد که در یک ماه دیدم من دو یلدا

گر کسی خواهد که بیند آن دو یلدا را به یک مه
گو بیا در چهره ام بنگر دو زلف عنبرآسا

چشم جادویت به غارت می برد از دست دینم
خال هندویت دلم را می برد از کف به یغما

نی به تنها من گرفتارم به دام چین زلفت
همچو من باشند در چین سر زلف تو تنها

گر تو با این قامت رعنا خرامی سوی بستان
تا قیامت سرو، از رشک قدت ماند به یک جا

گفتی ام امروز و فردا می کنم از غم رهایت
من که مردم از غمت تا کی کنی امروز و فردا

مردمان گویند «ترکی» چشم پوش از روی خوبان
کی تواند چشم خود پوشیدن از خورشید، حربا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷ - خم زلف
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹ - زمان وصال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.