۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱ - زلف خم اندر خم

ای خوش آن کس که چو تو طرفه نگاری دارد
با سر زلف درازت، سر و کاری دارد

حاجت شمع و چراغش، نبود در شب تار
هر که در خانه چو تو ماه عذاری دارد

ترک چشم تو گرفت است به کف، تیر و کمان
ظنم این است که آهنگ شکاری دارد

چه کمند است سر زلف خم اندر خم تو
که دو صد قافله دل، بسته به تاری دارد

گر غبار خطت از چهره دمیده است چه غم
به چو بالیده شود گرد و غباری دارد

گرد خورشید رخت گر شده از خط تاریک
غم مخور روز هم از پی، شب تاری دارد

گر زمقراض سر زلف تو کم شد غم نیست
هر خزانی که به سر رفت، بهاری دارد

از سواران مخالف نکند بیم و هراس
شه که در لشکر خود، چون تو سواری دارد

«ترکیا» نی تو یه تنها زغمش سوخته ای
که عاشق سوخته دل، چون تو هزاری دارد

من و شیراز و سر کوی بت شیرازی
هر کسی چشم به یاری و دیاری دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰ - لعل گهربار
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲ - یار دلنواز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.