۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳ - شب هجران

آن پری چهره نگاری که منم خاک درش
میل دارم که شبی تنگ بگیرم ببرش

من نظر جز به جمالش نکنم جایی و، او
روی درهم کشد ار سوی من افتد نظرش

بی وفایی همه آموخته در مکتب و بس
گویی از علم وفا هیچ نباشد خبرش

درپس پرده دل از دست، برد خلقی را
آه اگر پرده فتد از رخ همچون قمرش

به قدم بوسی اش از خاک برون آرم سر
بعد مردن، اگر افتد، به مزارم گذارش

عاشق سوخته دل، پا نکشد از در دوست
چون قلم، گر بشکافند دو صد بار سرش

هر شبی را سحری هست ولی در عجبم
چه شب است این شب هجران، که نباشد سحرش

مرغ هر دل که گشاید به هوایش پر و بال
بشکند عاقبت از سنگ جفا بال و پرش

نه عجب گر بچکد از سخنم شربت و قند
گر شبی بوسه زنم بر لب همچون شکرش

خبرش نیست که شب تا به سحر «ترکی» را
عوض اشک، رود خون دل از چشم ترش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲ - قبله نما
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴ - پیر مغان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.