۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱ - کشتی امید

بیا ای ساقی شیرین شمایل!
به جامی می، غمم بزدای از دل

بده جامی از آن راح رحیقم
که از خاطر کند اندوه زایل

مرا باشد تنی لاغرتر از مو
چه سازد باغمی چون کوه بازل

ز بس بار غمم بر دل نشسته
بجنبد ناقه ام در زیر محمل

غم یارم چنان از پا فکنده است
که نتوانم برون آمد ز منزل

به صد حسرت سفر کرد از برم یار
تحمل از فراقش هست مشکل

به امیدی که آید از سفر باز
دو گوشم هست بر صوت جلاجل

دریغا کشتی امید «ترکی»
به گرداب غمش بنشست در گل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰ - صبح وصال
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲ - درس عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.