۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴ - برگ گل

تا به رخ آن سیمتن رنگین نقاب انداخته
سایه ای از برگ گل، بر آفتاب انداخته

تا گشوده از سر زلفین پرتابش گره
عاشقان را سر به سر، در پیچ و تاب انداخته

مردم چشمم ز هجر خال هندوی لبش
همچو زنگی بچه ای خود را در آب انداخته

پای از سر باز نشناسم یاران همتی
این چه افیونی است ساقی در شراب انداخته

زان شراب آتشین کافکنده در جام چو لب
آتشی گویا به جان شیخ و شاب انداخته

خال بر رخساره اش دانی چرا باشد سیاه؟
بسکه خود را در میان آفتاب انداخته

خوف «ترکی» ز آفتاب گرم روز محشر است
خویش را در زیر ظل بوتراب انداخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳ - فخر کاینات
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵ - صید گرفتار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.