۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱ - در و مرجان

ای که در حسن، ماه تابانی
از لطافت چو حور و غلمانی

راست گویم به راستی قدت
سرو نبود به هیچ بستانی

نه طبیبی که مورث دردی
نه حبیبی که دشمن جانی

به تو مشتاقم آن چنان که به آب
تشنهٔ خسته در بیابانی

دامنم پر زاشک و خون دل است
گر خریدار در و مرجانی

می شنیدم که نیست در تو وفا
چون بدیدم هزار چندانی

خشم آلوده با من استی و بس
با رقیبان مدام خندانی

به طریقی که کشته ای تو مرا
نکشد کافری، مسلمانی

ترک چشم تو خون «ترکی» ریخت
تو مگر حکمران ترکانی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰ - رخ افروخته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲ - مس وجود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.