۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷ - شافع محشر

که گمان داشت خزان، گلشن حیدر گردد
که گمان داشت که گل ها همه پرپر گردد

که گمان داشت که از ضربت شمشیر جفا
لاله گون تارک نورانی اکبر گردد

که گمان داشت لب تشنه لب آب، جدا
دست عباس علمدار، ز پیکر گردد

که گمان داشت که قاسم به مصاف ایثار
پاره پاره تنش از نیزه و خنجر گردد

که گمان داشت که شاه شهدا با لب خشک
خنجرش از دم شمشیر، ز خون تر گردد

که گمان داشت که در کوفه، سر شاه حجاز
میهمان، خانهٔ خولی ستمگر گردد

که گمان داشت پس از قتل حسین بی علی
به سوی شام روان زینب اطهر گردد

که گمان داشت سکینه به ره شام بلا
همسفر با پسر سعد بد اختر گردد

این همه جور و جفا دید حسین بی علی
تا که در روز جزا، شافع محشر گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶ - چرخ نیلگون
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸ - گوهر اشک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.