۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲ - حدیث کربلا

شبان تیره از دود فراق دوستان نالم
ز کجر فتاری و بی مهری این آسمان نالم

نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم
بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم

به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران
چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم

حدیث کربلا و داستان آل طاها را
چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم

ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را
ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟

سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانهٔ خولی
به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟

سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش
ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟

برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش
ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم

به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن
بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟

چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم
چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم

خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر
چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم

روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم
به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱ - قلزم خون
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳ - زانوی غم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.