هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به توصیف ذات الهی، خلقت جهان، و رابطه انسان با خدا میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند حدوث و قدم، جبر و اختیار، و نقش انسان در جهان سخن میگوید. همچنین به داستان آدم و حوا و ابلیس اشاره میکند و سوالاتی فلسفی درباره سرنوشت و اختیار انسان مطرح میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم پیچیده دارد. همچنین، برخی از سوالات مطرح شده درباره جبر و اختیار و سرنوشت انسان ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵
ای ذات تو ناشده مصور
اثبات تو عقل کرده باور
اسم تو ز حد و رسم بیزار
ذات تو ز نوع و جنس برتر
محمول نهای چنانکه اعراض
موضوع نهای چنانکه جوهر
فعلت نه به قصد آمر خیر
قولت نه به لفظ ناهی شر
حکم تو به رقص قرص خورشید
انگیخته سایههای جانور
صنع تو به دور دور گردان
آمیخته رنگهای دلبر
ببریده در آشیان تقدیس
وصف تو ز جبرئیل شهپر
بگشاده به شهنمای تنزیه
حسنت زعروس عرش زیور
هم بر قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور
ای گشته چو آفتاب تابان
از سایهٔ نور خود مستر
معشوق جهانی و نداری
یک عاشق با سزای در خور
بنهفته به سحر گنج قارون
یک در تو در دو دانه گوهر
عالم هم از این دو گشت پیدا
آدم هم از این دو برد کیفر
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه، طبع لنگر
آبش چو نبات سنگ حیوان
درش چو عقیق تو سخنور
غواص چه چیز؟عقل فعال
شاینده به عقل یک پیمبر
علت چو سیاست فرودین
از دست چه جنس؟ خصم بی مر
آخر چه؟ هر آنچه بود اول
مقصود چه؟ آنچه بود بهتر
بنگر به صواب اگر نهای کور
بشنو به حقیقت ار نهای کر
ای باز هوات در ربوده
از دام زمانه چون کبوتر
وی نخرهٔ حرص درکشیده
ناگه چو رسن سرت به چنبر
در قشر بمانده کی توانی
دیدن به خلاصهٔ مقشر؟
از توبه و از گناه آدم
خود هیچ ندانی، ای برادر
سر بسته بگویم، ار توانی
بردار به تیغ فکرتش سر
درویش کند ز راه ترتیب
نزدیکی تو به سوی داور
در خلد چگونه خورد گندم
آنجا چو نبود شخص نانخور؟
بل گندمش آنگهی ببایست
کز خلد نهاد پای بر در
این قصه همه بدید آدم
ابلیس نیامده ز مادر
در سجده نکردنش چه گوئی؟
مجبور بدهست یا مخیر؟
گر قادر بد، خدای عاجز
ور عاجز بد، خدا ستمگر
کاری که نه کار توست مسگال
راهی که نه راه توست مسپر
بیهوده مجوی آب حیوان
در ظلمت خویش چون سکندر
کان چشمه که خضر یافت آنجا
با دیو فرشته نیست همبر
اثبات تو عقل کرده باور
اسم تو ز حد و رسم بیزار
ذات تو ز نوع و جنس برتر
محمول نهای چنانکه اعراض
موضوع نهای چنانکه جوهر
فعلت نه به قصد آمر خیر
قولت نه به لفظ ناهی شر
حکم تو به رقص قرص خورشید
انگیخته سایههای جانور
صنع تو به دور دور گردان
آمیخته رنگهای دلبر
ببریده در آشیان تقدیس
وصف تو ز جبرئیل شهپر
بگشاده به شهنمای تنزیه
حسنت زعروس عرش زیور
هم بر قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور
ای گشته چو آفتاب تابان
از سایهٔ نور خود مستر
معشوق جهانی و نداری
یک عاشق با سزای در خور
بنهفته به سحر گنج قارون
یک در تو در دو دانه گوهر
عالم هم از این دو گشت پیدا
آدم هم از این دو برد کیفر
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه، طبع لنگر
آبش چو نبات سنگ حیوان
درش چو عقیق تو سخنور
غواص چه چیز؟عقل فعال
شاینده به عقل یک پیمبر
علت چو سیاست فرودین
از دست چه جنس؟ خصم بی مر
آخر چه؟ هر آنچه بود اول
مقصود چه؟ آنچه بود بهتر
بنگر به صواب اگر نهای کور
بشنو به حقیقت ار نهای کر
ای باز هوات در ربوده
از دام زمانه چون کبوتر
وی نخرهٔ حرص درکشیده
ناگه چو رسن سرت به چنبر
در قشر بمانده کی توانی
دیدن به خلاصهٔ مقشر؟
از توبه و از گناه آدم
خود هیچ ندانی، ای برادر
سر بسته بگویم، ار توانی
بردار به تیغ فکرتش سر
درویش کند ز راه ترتیب
نزدیکی تو به سوی داور
در خلد چگونه خورد گندم
آنجا چو نبود شخص نانخور؟
بل گندمش آنگهی ببایست
کز خلد نهاد پای بر در
این قصه همه بدید آدم
ابلیس نیامده ز مادر
در سجده نکردنش چه گوئی؟
مجبور بدهست یا مخیر؟
گر قادر بد، خدای عاجز
ور عاجز بد، خدا ستمگر
کاری که نه کار توست مسگال
راهی که نه راه توست مسپر
بیهوده مجوی آب حیوان
در ظلمت خویش چون سکندر
کان چشمه که خضر یافت آنجا
با دیو فرشته نیست همبر
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.