هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از بی‌ثباتی دنیا و ناپایداری امیدها و آرزوها سخن می‌گوید. او به بی‌وفایی زمانه و بی‌فایده بودن تلاش‌های انسان در برابر تقدیر اشاره می‌کند. شاعر همچنین به ناپایداری مال و ثروت و بی‌ارزش بودن آنها در برابر مرگ می‌پردازد و از جهل و نادانی انسان‌ها انتقاد می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم فلسفی و انتقادی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ و تقدیر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و پیچیده باشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۲

گسستم ز دنیای جافی امل
تو را باد بند و گشاد و عمل

غزال و غزل هر دوان مر تو را
نجویم غزال و نگویم غزل

مرا، ای پسر، عمر کوتاه کرد
فراخی‌ی امید و درازی‌ی امل

زمانه به کردار مست اشتری
مرا پست بسپرد زیر سبل

بسی دیدم اجلال و اعزازها
ز خواجهٔ جلیل و امیر اجل

ولیکن ندارد مرا هیچ سود
امیر اجل چون بیاید اجل

اگر عاریت باز خواهد ز ما
زمانه نه جنگ آید و نه جدل

چنانک آمدی رفت باید همی
به تقدیر ایزد تعالی وجل

تهی رفت خواهی چنانک آمدی
نماند همی ملک و مال و ثقل

مرو مفلس آنجا؛ که معلوم توست
که مر مفلسان را نباشد محل

چو ورزه به ابکاره بیرون شود
یکی نان بگیرد به زیر بغل

چو بی‌توشه خواهی همی برشدن
از این تیره مرکز به چرخ زحل؟

پشیزی که امروز بدهی ز دل
درمیت بدهند فردا بدل

ولیکن کسی کو نداده است دوغ
چرا دارد امید شیر و عسل؟

به بغداد رفتی به ده نیم سود
بریدی بسی بر و بحر و جبل

خدایت یکی را به ده وعده کرد
بده گر نداری به دل در خلل

جهان جای الفنج غلهٔ تو است
چه بی کار باشی در این مستغل؟

جهان را به سایهٔ درختی زدند
حکیمان هشیار دانا مثل

بپرهیز از این بی‌وفا سایه زانک
بسی داند این سایه مکر و حیل

گهی دست می‌یابد و گاه پای
به یک دست و یک پای لنگ است و شل

به دست زمانه کند آسمان
همی ساخته قصرها را طلل

به مکر جهان سجده کردند خلق
همی پیش ازین پیش لات و هبل

حدیث هبل سوی دانا نبود
شگفتی‌تر ازین پیش لات و هبل

حدیث هبل سوی دانا نبود
شگفتی‌تر از کار حرب جمل

وز این قوم کز فتنگی مانده‌اند
هنوز اندر آن زشت و تیره وحل

چگونه برد حمله بر شیر میش
کسی این ندیده‌است از اهل ملل

تو ای بی‌خرد گر نه دیوانه‌ای
مر آن میش را چون شده‌ستی حمل

به خونابه شوئی همی روی خویش
سزای تو جاهل بد آن مغتسل

تو را علت جهل کالفته کرد
کزین صعبتر نیست چیز از علل

نبینی که عرضه کند علتت
همی جان مسکینت را بر وجل؟
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.