۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

الا ای عندلیب گلشن یار
چه بگشادت که بستی لب ز گفتار

تو بودی آنکه میسفتی شب و روز
ز منقار بلاغت در اسرار

چرا چون غنچه دلتنگی و خاموش
نباشد از گلت برگی بمنقار

کنون کز خرمی گشته خرامان
ز هر سو نازنین سروی بگلزار

گشوده بند برقع شاهد گل
هزارانش شده حیران به رخسار

برافشاند شکوفه نقد هستی
باثمار قدوم گل ز اشجار

تو هم در گوشه گیر آشنائی
سرودی ساز کن از سینه زار

بیا ساقی مکن این پرده پوشی
ز روی دختر رز پرده بردار

چنانم ساغری در کام جان ریز
که نه سرماندم بر جا نه دستار

بتی دارم که هر تاری ز زلفش
هزاران شیخ را گردیده زنار

زبس برخیزم و افتم براهش
نه مستم میتوان گفت و نه هشیار

لب خندان و چشم گریه آلود
شدم در شادی و غم یار و غمخوار

بجز نور علی از کلک معنی
که ریزد این چنین نظم گهر بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.