۱۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

برمن مست ازنمائی ساقی انعامی دگر
زآن می دیرینه برخیز و بده جامی دگر

طایر جانرا که نبود غیر خالت دانه
کی بود جز حلقه زلف تواش دامی دگر

همچو شام طره و صبح بناگوشت مها
مهرورزانرا نباشد صبحی و شامی دگر

گرچه باری کام دل از وصل تو حاصل نشد
جز وصالت نیست در دل دلبرا کامی دگر

سالها در عیش رفت و هیچ نامد در جهان
همچو ایام طرب انگیزت ایامی دگر

آفتاب من که تابان از مهش نور علی است
هر زمان بنمایدم رخ از در و بامی دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.