۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

ای زماه عارضت خورشید کرده کسب نور
در چراغ بزم حسنت گشته تابان شمع طور

هر طرف آراسته بر قصد جانم لشگری
یا نموده شاه عشقت در سرای دل ظهور

بزم حسنت را که نتواند کسی نزدیک شد
عالمی گردیده حیران از تماشایت ز دور

واعظ از سجاده میآموخت گر افتادگی
بر سرمنبر نمی کرد اینهمه عجب و غرور

گر سروری نیستم در سر ز مسروری چه غم
هر دم آید از غم عشقش بدل بانک و سرور

روز روشن میتوان دیدن دهان تنگ او
در شب تاریک آید در نظر گر چشم مور

تا شده نور علی مصباح در مشکوة دل
مشتعل گردیده در دل مشعل الله نور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.