۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۳

دل که عمریست در افتاده بچاه ذقنش
نیست در دست جز آن طره مشکین رسنش

لاله دل همچو گل از شوق شکفتن گیرد
غنچه سان باز شود چون ز تبسم دهنش

گلستان رخ آن شوخ که رشک ارمست
سنبلستان شود از طره عنبر شکنش

مرغ جان را که سر کوی تو گلزار بود
کی بود بی گل روی تو هوای چمنش

کشته تیغ غمت را که حیات ابدیست
نیست در بر بجز از جامه خونین کفنش

هرکه چون نور علی واله قد و رخ تست
کی بخاطر رسد از جلوه سرو و سمنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.