۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۷

دوشم بصدر مصطبه ساقی مهوشی
بر لب نهاد جام فرح بخش بیغشی

لب بر لب پیاله و کف بر کف نگار
کردم تمام نوش بشادی و دلخوشی

تر شد چو کام جانم از آن جام خوشگوار
گفتی که ریخت ناگهم آبی بر آتشی

گر قامتم چو چنگ خمید ای جوان چه باک
عمری بسوی میکده کردم سبو کشی

زاهد اگر ترا همه اعمال دل نکوست
از روز رستخیز چرا پس مشوشی

حاصل ز مهر ماهوشانم ببحر و بر
چشمی پرآب باشد و قلبی پر آتشی

تا این زمان چو نور علی چشم آسمان
هرگز ندیده جرعه کشی رند سرخوشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.