۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

سحرگاهان که بگشاده در دوست
تمنا برد ما را تا بر دوست

درآن تاریک شب دیدیم روشن
ز نور حق همه پا و سر دوست

تجلی زار شد طور دل ما
ز خورشید جمال انور دوست

فلک بنشاندش بر سر غباری
که برخیزد ز خاک کشور دوست

مگو از نافه کان قدری ندارد
بپیش طره چون عنبر دوست

حکیما لب ببند از جوهر و کان
که هست از کان دیگر جوهر دوست

چه گوهرها که در راهش فشاندم
چو نور از بهر دیده گوهر دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.