۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶

نه تنها منزل او شد دل من
که شد بر درگه او منزل من

چو طفلان خفته نالان در سحرگاه
بپهلوی غمت هرشب دل من

چگویم زان لب شیرین که لعلش
بود پیوسته نقل محفل من

ز قتلم چند بارت دست و دامان
بخون آغشته دارد قاتل من

زتابوت اجل آخر چه پرسم
که هست آن نافه و این محمل من

نروید از مزارم جز گل عشق
ز بس عشقش سرشته در گل من

دراین ظلمت سرا نبود بر نور
حجابی غیر هستی حایل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.