هوش مصنوعی:
این شعر به بیان نگرانیهای شاعر از گذر زمان، فریبهای دنیا و دوری از حقیقت میپردازد. شاعر از فریبهای دنیا و دوری از حقیقت شکایت میکند و به انسانها توصیه میکند که از حرص و طمع دوری کرده و به طاعت و سپاسگزاری روی آورند. همچنین، او به ضعف انسان در برابر قدرت زمان و دنیا اشاره میکند و از اهمیت توجه به ضعفا و درویشان سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتقادی و اجتماعی آن ممکن است برای سنین پایینتر قابل درک نباشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۱
ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟
نیزم مفروش زرق و روباهی
از من، چو شناختم تو را، بگذر
آنگه به فریب هرکه را خواهی
من بر ره این جهان همی رفتم
از مکر و فریب و غدر تو ساهی
نازان و دنان به راه چون دونان
با قامت سرو و روی دیباهی
همراه شدی تو با من و، یکسر
شادی و نشاط و روز برناهی
از من بردی تو دزد بیرحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی
ای کرده نهنگ دهر قصد تو
روزیت فروخورد بناگاهی
زین چاه همی برآمدت باید
تا چند بوی تو بی گنه چاهی؟
چاه این جسد گران تاریک است
این افگندت به کرم و گمراهی
اکنونت دراز کرد میباید
طاعت، که گرفت قد کوتاهی
دوتات شده است پشت، یکتا کن
این پشت دوتا به قول یکتاهی
از حرص بکاه و طاعت افزون کن
زان پس که فزودی و همی کاهی
جان دانهٔ مردم است و تن کاه است
ای فتنهٔ تن تو فتنه بر کاهی
جولاهه گرفت تن تو را ترسم
تو غره شدی بدو به جولاهی
تو ماهیکی ضعیفی و بحر است
این دهر سترگ بدخوی داهی
بیپای برون مشو از این دریا
اینک به سخنت دادم آگاهی
زیرا که چون دور ماند از دریا
بس رنجه شود به خشک بر ماهی
ای شاه نصیب خویش بیرون کن
زین جاه بلند و نعمت و شاهی
بنگر به ضعیف حال درویشان
بگزار سپاس آنکه بر گاهی
زیرا که اگر به چه فرو تابد
مه را نشود جلالت ماهی
کاین چرخ بسی ربود شاهان را
ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی
حکمت بشنو ز حجت ایراک او
هرگز ندهد پیام درگاهی
نیزم مفروش زرق و روباهی
از من، چو شناختم تو را، بگذر
آنگه به فریب هرکه را خواهی
من بر ره این جهان همی رفتم
از مکر و فریب و غدر تو ساهی
نازان و دنان به راه چون دونان
با قامت سرو و روی دیباهی
همراه شدی تو با من و، یکسر
شادی و نشاط و روز برناهی
از من بردی تو دزد بیرحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی
ای کرده نهنگ دهر قصد تو
روزیت فروخورد بناگاهی
زین چاه همی برآمدت باید
تا چند بوی تو بی گنه چاهی؟
چاه این جسد گران تاریک است
این افگندت به کرم و گمراهی
اکنونت دراز کرد میباید
طاعت، که گرفت قد کوتاهی
دوتات شده است پشت، یکتا کن
این پشت دوتا به قول یکتاهی
از حرص بکاه و طاعت افزون کن
زان پس که فزودی و همی کاهی
جان دانهٔ مردم است و تن کاه است
ای فتنهٔ تن تو فتنه بر کاهی
جولاهه گرفت تن تو را ترسم
تو غره شدی بدو به جولاهی
تو ماهیکی ضعیفی و بحر است
این دهر سترگ بدخوی داهی
بیپای برون مشو از این دریا
اینک به سخنت دادم آگاهی
زیرا که چون دور ماند از دریا
بس رنجه شود به خشک بر ماهی
ای شاه نصیب خویش بیرون کن
زین جاه بلند و نعمت و شاهی
بنگر به ضعیف حال درویشان
بگزار سپاس آنکه بر گاهی
زیرا که اگر به چه فرو تابد
مه را نشود جلالت ماهی
کاین چرخ بسی ربود شاهان را
ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی
حکمت بشنو ز حجت ایراک او
هرگز ندهد پیام درگاهی
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.