۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹

ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا

ای سفته در وصل تو الماس ناکسان
تا کی کنی قبول، خسان را چو کهربا

چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بیوفا

آن را که خصم ماست شدی یار و همنفس
با آنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا

الحق سزا گزیدی و حقا که در خور است
پیش مسیح مائده و پیش خر گیا

بودیم گوهری به تو افتاده رایگان
نشناختی تو قیمت ما از سر جفا

بی‌دیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها

ما را قضای بد به هوای تو درفکند
آری که هم قضای بلا باد بر قضا

ای کاش آتشی ز کنار اندر آمدی
نه حسن تو گذاشتی و نه هوای ما

حکم قضای بود و گرنه چنین بدی
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.