۳۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸

از حال خود شکسته دلان را خبر فرست
تسکین جان سوختگان یک نظر فرست

جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش
از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست

گفتم به دل که تحفهٔ آن بارگاه انس
گر زر خشک نیست سخن‌های تر فرست

بودم در این حدیث که آمد خیال تو
کای خواجه ما سخن نشناسیم زر فرست

الماس و زهر بر سر مژگان چو داشتی
این سوی دل روان کن و آن زی جگر فرست

سر خواستی ز من هم ازین پای باز گرد
شمشیر و طشت راست کن و سوی سر فرست

خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی
جان را دو اسبه خیز به خدمت به در فرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.