۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹

دل شد از دست و نه جای سخن است
وز توام جای تظلم زدن است

دل تو را خواه قولا واحدا
تا تو خواهیش دو قولی سخن است

آنچه در آینه بینم نه منم
پرتو توست که سایه فکن است

نظرت نیست به من زانکه مرا
تن نماند و نظر جان به تن است

باد سردم بکشد شمع فلک
شمع جان در تنهٔ پیرهن است

هست دیگ هوست خام هنوز
خامی آن ز دم سرد من است

گل ز باغ رخت آن کس چیند
که چو گل زر ترش در دهن است

عالمی شیفتهٔ زلف تواند
زلف تو شیفتهٔ خویشتن است

کرده‌ام توبه ز می خوردن لیک
لب میگون تو توبه‌شکن است

نظر خاص تو خاقانی راست
گرت نظاره هزار انجمن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.