۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴

کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست

فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست

روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست

با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست

روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست

بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.