۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴

هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد

دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
جان‌ها به سجود آید چون پرده براندازد

در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد

شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد

از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگ‌دلی هر دم سنگی دگر اندازد

هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد

این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد

تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.