۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می‌پوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی
مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد

چه پندم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمی‌داند که عاشق پند ننیوشد

نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد

مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد

نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد

وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد

خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
که آن بی‌عقل را بینید چون با باد می‌کوشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.