هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق عمیق و بی‌پایان خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که حتی جانش نیز در برابر این عشق ارزشی ندارد. او به دیدار از دور قناعت کرده و می‌گوید که معشوق مانند ماه است و ماه نیز در آغوش نمی‌آید. شاعر از درد عشق و غم ناشی از آن می‌نالد و می‌گوید که حتی اگر روزش در غم معشوق به پایان برسد، قیامت نیز نخواهد آمد. او از حال بد خود در اثر عشق سخن می‌گوید و امیدوار است که این حال بد بدتر نشود.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۱۲

مرا وصلت به جانی برنیاید
تو را صد جان به چشم اندر نیاید

به دیداری قناعت کردم از دور
که تو ماهی و مه در برنیاید

بدان شرطی فروشد دل به کویت
که تا جان برنیاید، برنیاید

تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست
برای خشک جانی برنیاید

به میدان هوا در تاختم اسب
به اقبالت مگر در سر نیاید

اگر روزم فرو شد در غم تو
فرو شو گو قیامت برنیاید

بد آمد حال خاقانی ز عشقت
سپاسی دارد ار بدتر نیاید
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.