۳۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۲

چه روح افزا و راحت باری ای باد
چه شادی بخش و غم برداری ای باد

کبوتروارم آری نامهٔ دوست
که پیک نازنین رفتاری ای باد

به پیوند تو دارم چشم روشم
که بوی یوسف من داری ای باد

به سوسن بوی و توسن خوی ترکم
پیام راز من بگزاری ای باد

بگوئی حال و باز آری جوابم
که خاموش روان گفتاری ای باد

به خاک پای او کز خاک پایش
سرم را سرمهٔ چشم آری ای باد

به زلف او که یک موی از دو زلفش
بدزدی و به من بسپاری ای باد

من از زلفش سخن راندن نیارم
تو بر زلفش زدن چون یاری ای باد

دلم زنهاری است آنجا، در آن کوش
که باز آری دل زنهاری ای باد

گر او نگذارد آوردن دلم را
درو آویزی و نگذاری ای باد

چنان پنهانی و پیداست سحرت
که خاقانی توئی پنداری ای باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.