هوش مصنوعی: این شعر از خاقانی بیانگر عشق و اشتیاق شدید شاعر به معشوق است. شاعر از دوری و ناتوانی خود در رسیدن به وصال معشوق سخن می‌گوید و از بلندپروازی‌های خود در برابر عظمت و کمال معشوق اظهار ناتوانی می‌کند. او از عشق سوزان خود و ناامیدی‌اش در رسیدن به معشوق می‌گوید و این احساسات را با تصاویر زیبا و استعارات قوی بیان می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارات و تصاویر پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۴۰

خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد
سرگشته می‌دود به خیالش کجا رسد

چون آفتاب سایه به ماهی نبیندش
دیوانه‌ای چو من به هلالش کجا رسد

خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست
چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد

فتراک او بلندتر از چتر سنجری است
دست من گدا به دوالش کجا رسد

تا در لبش خزینه همه لعل و گوهر است
درویش را زکات ز مالش کجا رسد

تا صد هزار دانهٔ دلها سپند اوست
عین الکمال خود به کمالش کجا رسد

عشقش چو آفتاب قیامت دل بسوخت
عشقش قیامتی است زوالش کجا رسد

خاقانی اینت غم که دلت نزد او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.