۳۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

سر زلفت چو در جولان بیاید
به ساعت فتنه در میدان بیاید

ز چشم کافر تو هر زمانی
هزاران رخنه در ایمان بیاید

گل رخسار تو تا جیب بگشاد
خرد را خار در دامان بیاید

لب لعل تو تا در خنده آید
اجل را سنگ در دندان بیاید

ز دست ناوک اندازان چشمت
نخستین ضربتی بر جان بیاید

در جان می‌زند هجر تو دیری است
که بانگ حلقه و سندان بیاید

دل خاقانی از تو نامزد شد
بهر دردی که بی‌درمان بیاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.