۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۲

این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد

هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد

یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد
آن را که آشنا شد از خانمان برآرد

قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد

در زلف تو فروشد کار دل جهانی
لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد

ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه
تا وصل بی‌تکلف دست از میان برآرد

خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را
تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.