۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۲

کو صبح که بار شب کشیدم
در راه بلا تعب کشیدم

صبرم نکشید تا سحر زآنک
از موکب غم شغب کشیدم

جان هم نکشد به حیله تا روز
من تا به سحر عجب کشیدم

زنده به امید صبح ماندم
تا صبح بدین سبب کشیدم

دارم ز خمار چشم میگون
بی‌آنکه می طرب کشیدم

صبحا به گلاب ژاله بنشان
این درد سری که شب کشیدم

بر چرخ کمان کشیدم از دل
کز آتش دل لهب کشیدم

تیرم همه بر نشانه شد راست
هر چند کمان به چپ کشیدم

پر آبله شد لبم ز بس تف
کز سینه به سوی لب کشیدم

گویند لب تو را چه افتاد
این عذر نهم که تب کشیدم

کردم طلب و نیافتم اهل
اکنون قدم از طلب کشیدم

خاقانی‌وار خط واخواست
بر عالم بوالعجب کشیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.