هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناامیدی و تلاش‌های بی‌ثمر خود در زندگی سخن می‌گوید. او از ناملایمات روزگار، بی‌عدالتی‌ها و نبود همراهان خوب شکایت می‌کند. شاعر احساس می‌کند که در زندگی به آرزوهایش نرسیده و از نبود حمایت و همدلی رنج می‌برد. او همچنین از نبود امید و درمان برای دردهایش می‌نالد و در نهایت، از جور روزگار و نبود افراد خوش‌دل و رادمرد در اطراف خود اظهار ناراحتی می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، موضوعاتی مانند ناامیدی و شکایت از روزگار ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و نامناسب باشد.

غزل شمارهٔ ۲۱۵

از گشت چرخ کار به سامان نیافتم
وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم

زین روزگار بی‌بر و گردون کژ نهاد
یک رنج بازگوی که من آن نیافتم

نطقم از آن گسست که همدم ندیده‌ام
دردم از آن فزود که درمان نیافتم

از قبضهٔ کمان فلک بر دلم به قهر
تیری چنان گذشت که پیکان نیافتم

خوانی نهاد دهر به پیشم ز خوردنی
جز قرص آفتاب در آن خوان نیافتم

بر ابلق امید نشستم به جد و جهد
جولان نکرد بخت که میدان نیافتم

بر چرخ هفتمین شدم از نحس روزگار
یک هم‌نشین سعد چو کیوان نیافتم

پشتم شکست چرخ که رویم نگه نداشت
آبم ببرد دهر کز او نان نیافتم

در مصر انتظار چو یوسف بمانده‌ام
بسیار جهد کردم و کنعان نیافتم

گوئی سکندرم ز پی آب زندگی
عمرم گذشت و چشمهٔ حیوان نیافتم

ز افراسیاب دهر خراب است ملک دل
دردا که زور رستم دستان نیافتم

گویا ترم ز بلبل لیکن ز غم چو باز
خاموش از آن شدم که سخندان نیافتم

خاقانیا تو غم خور کز جور روزگار
یک رادمرد خوش‌دل و خندان نیافتم

داد سخن دهم که زمانه به رمز گفت
آن یافتم ز تو که ز حسان نیافتم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.