هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناملایمات روزگار و دوری از یار و غم‌گسار شکایت می‌کند. او از حیرانی و محرومیت خود از زمانه و سپهر می‌گوید و از فقدان مردمی و وفا در جهان اظهار ناراحتی می‌کند. با این حال، خود را در سخنوری بر اهل سخن مسلط می‌داند و به دولت احمد افتخار می‌کند.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عاطفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم ادبی کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۱۷

با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غم‌گسار هم

بر دوستان نکالم و بر اهلبیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم

اندر جهان منم که محیط غم مرا
پایان پدید نیست چه پایان کنار هم

حیرانم از سپهر چه حیران؟ که مست نیز
محرومم از زمانه، چه محروم؟ خوار هم

روزم به غم فروشد، لابل که عمر نیز
حالم بهم برآمد لابل که کار هم

کس را پناه چون کنم و راز چون دهم
کز اهل بی‌نصیبم و از راز دار هم

بر بوی هم‌دمی که بیابم یگانه رنگ
عمرم در آرزو شد و در انتظار هم

امروز مردمی و وفا کیمیا شده است
ای مرد کیمیا چه؟ که سیمرغ‌وار هم

بر مردم اعتماد نمانده است در جهان
گفتی که اعتماد، مگو زینهار هم

گویند کار طالع خاقانی از فلک
امسال بد نبود، چو امسال، پار هم

با این همه به دولت احمد در این زمان
سلطان منم بر اهل سخن، کام کار هم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.