هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوه خود سخن می‌گوید. او از شکست و ناامیدی در زندگی خود می‌نالد و احساس می‌کند که خورشید زندگی‌اش سیاه شده است. شاعر با درد و رنج درونی خود مبارزه می‌کند و از تنهایی و مصاحبت با چراغ در شب‌های طولانی می‌گوید. او از ناامیدی و بی‌پناهی خود سخن می‌گوید و از این که هیچ کس برای حمایت از او باقی نمانده است، ابراز تاسف می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات غم و ناامیدی نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی بیشتری دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۲۱۸

در سایهٔ غم شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم

از دود جگر سلاح کردم
تا کین دل از فلک بتوزم

تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم

گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم

یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم

خاقانی دل شکسته‌ام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.