۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۱

آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من

نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من

دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من

شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
جو به جو می‌دید شب حال دل رسوای من

هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من

چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش‌زای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.