هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وصال معشوق سخن می‌گوید. او شب را به خورشید و زلف یار تشبیه می‌کند و از شادی و وجد خود در هنگام وصال معشوق می‌گوید. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق و احساسات خود در برابر او سخن می‌گوید و در نهایت از رقیب و حسادت او یاد می‌کند. متن پر از تشبیهات و استعارات زیبا و احساسی است.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و تشبیهات پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم و احساسات بیان‌شده نیاز به تجربه و بلوغ عاطفی بیشتری دارند.

غزل شمارهٔ ۲۹۱

شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این
شب است این یا غلط کردم که عید روزگار است این

اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمی‌دانم
مرا در ناف شب دانم بهشتی آشکار است این

سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادی
چو جانم در سماع آمد که یارب وصل یار است این

قرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این

چو من در پایش افتادم چو خلخال زرش گفتا
که چون خلخال ما هم‌زرد و هم نالان و زار است این

بخستم نیم دینارش به گاز از بی‌خودی یعنی
که گر جم را نگین است آن نگینش را نگار است این

ز بس از زخم دندانم برآمد آبله‌ش بر لب
رقیبش گفت پندارم لب تبخاله دار است این

لبش زنهار می‌کرد از لبم گفتم معاذ الله
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این

حلی چون آفتاب و حله چون صبح از برافکنده
گرفتم در برش گفتم که ماهم در کنار است این

رقیب آمد که بیرونش کنم مژگان بر ابرو زد
که این مایه ندانی تو که ما را یار غار است این

جهان را یادگاری نیست به ز اشعار خاقانی
به فر خسرو عادل نکوتر یادگار این
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.