هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غم‌انگیز، بیانگر درد و رنج عاشق از دوری معشوق و آرزوی وصال اوست. شاعر از عشق بی‌پاسخ و محرومیت از دیدار معشوق شکایت می‌کند و آرزو می‌کند که ای کاش نشانه‌ای از وصل یا حداقل کرانه‌ای برای دردش وجود داشت. او از آتش عشق و غم می‌سوزد و امیدوار است روزی به وصال معشوق برسد. شاعر خود را سگ کوی معشوق می‌داند و از محرومیت از آستانه‌ی او شکایت می‌کند. در نهایت، او از ناپایداری دنیا و بخت ده‌رنگ می‌گوید و آرزو می‌کند که دل معشوق یگانه و ثابت باشد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد و رنج عشق و محرومیت، نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۳۴۱

یا وصل تو را نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی

می‌سوزم ازین غم و نمی‌بیند
این آتش را زبانه بایستی

گفتی به طلب رسی به کوی ما
خود کوی تو را نشانه بایستی

تا دل به وصال تو رسد روزی
در عهدهٔ آن زمانه بایستی

خود را سگ کوی تو گمان بردم
این قدر گمان خطا نه بایستی

محروم ز آستانه‌ات هستم
سگ محرم آستانه بایستی

بر هیچم هر زمان بیازاری
آزار تو را بهانه بایستی

گر دهر، دو روی و بخت ده رنگ است
باری دل تو یگانه بایستی

آوخ همه نقب بر خراب آمد
یک نقب به گنج‌خانه بایستی

بر ابلق آسمان ز زلف تو
شیب سر تازیانه بایستی

در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی

در دانهٔ دل نماند مغز آوخ
در خوشهٔ عمر دانه بایستی

خاقانی فسانه شد عشقت
در دست تو این فسانه بایستی
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.