۴۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۵

چه کردم کاستین بر من فشاندی
مرا کشتی و پس دامن فشاندی

جفا پل بود، بر عاشق شکستی
وفا گل بود، بر دشمن فشاندی

چو خورشید آمدی بر روزن دل
برفتی خاک بر روزن فشاندی

لبالب جام با دو نان کشید
پیاپی جرعه‌ها بر من فشاندی

مرا صد دام در هر سو نهادی
هزاران دانه پیرامن فشاندی

تو را باد است در سر خاصه اکنون
که گرد مشک بر سوسن فشاندی

تو هم ناورد خاقانی نه‌ای ز آنک
سلاح مردمی از تن فشاندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.