۲۹۵ بار خوانده شده
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کان تازه کردی
چو می در جان نشین تا غم نشانی
که چون می مجلس جان تازه کردی
می چون بوستان افروز ده زانک
سفال دل چو ریحان تازه کردی
خیالت در برم باغ طرب داشت
رسیدی ز آب حیوان تازه کردی
ز برق خندههای سر به مهرت
به مجلس بوسه باران تازه کردی
قیامتهاست در زلف تو پنهان
قیامت را به پنهان تازه کردی
به سیمین تخته و مشکین ده آیت
دبیران را دبستان تازه کردی
به جزعین پردهٔ قیری عروسان
امیران را شبستان تازه کردی
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی
سلیمانم نه خاقانی که جانم
بدان داودی الحان تازه کردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بسا عشق کهن کان تازه کردی
چو می در جان نشین تا غم نشانی
که چون می مجلس جان تازه کردی
می چون بوستان افروز ده زانک
سفال دل چو ریحان تازه کردی
خیالت در برم باغ طرب داشت
رسیدی ز آب حیوان تازه کردی
ز برق خندههای سر به مهرت
به مجلس بوسه باران تازه کردی
قیامتهاست در زلف تو پنهان
قیامت را به پنهان تازه کردی
به سیمین تخته و مشکین ده آیت
دبیران را دبستان تازه کردی
به جزعین پردهٔ قیری عروسان
امیران را شبستان تازه کردی
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی
سلیمانم نه خاقانی که جانم
بدان داودی الحان تازه کردی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.