۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۱

صید توام فکندی و در خون گذاشتی
صیدی ز خون و خاک چرا برنداشتی

وصلت چو دست سوخته می‌داشتی مرا
در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی

می‌داشتی چو مهرهٔ مارم به دوستی
دندان مار بر جگرم چون گماشتی

چون طفل، جنگ چند کنی آشتی بکن
کز جنگ طفل زود دمد بوی آشتی

نی نی به زرق مهرهٔ مارم دگر مبند
بر بازوئی که نام خسانش نگاشتی

خاقانیا درخت وفا کاشتن چه سود
چون بر جفا دهد ز وفائی که کاشتی

صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد
تو هم‌چنان در هوس شام و چاشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.