۷۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۳

یک زبان داری و صد عشوه‌گری
من و صد جان ز پی عشوه خری

از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری

زهره داری تو ز بیم دل خویش
که بهر دم جگر ما بخوری

گفته بودی که تمامم به وفا
برو ای شوخ که بس مختصری

به دعای سحری خواستمت
کارم افتاد به آه سحری

دست هجر تو دهانم بر دوخت
تا نگویم که مکن پرده دری

چند در چند همی بینم جور
چکنم گر نکنم نوحه‌گری

آب خاقانی گفتی ببرم
برده‌ای بالله و حقا که بری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.