هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از غم و اندوهی که بر او وارد شده سخن میگوید. او از عشق و دلبستگی به شخصی نامسلمان و دردهای ناشی از این عشق نافرجام میگوید. شاعر از بیمعنایی کارها و سختیهایی که تحمل کرده، شکایت میکند و به طبیعت و عناصر مختلف مانند باد و آب اشاره میکند تا احساسات خود را بیان کند. همچنین، او از عدالت و لطف سلطان سخن میگوید و به قدرت و فرمانروایی او اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۱
آنچه بر من در غم آن نامسلمان میرود
بالله ار با موئمن اندر کافرستان میرود
دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد
گفت نقدی ده که این با خاک یکسان میرود
آنچنان بیمعنیی کارم به جان آورد و رفت
این سخن در یار بیمعنی نه در جان میرود
گفتم از بیآبی چشم زمانهست این مگر
پیشت آب من کنون تیره به دستان میرود
دل کدامی سگ بود جایی که صد جان عزیز
در رکاب کمترین شاگرد سگبان میرود
در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن
باد با فرمان روایی هم به فرمان میرود
باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین
دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان میرود
عید بودست آنچه در کشمیر میرفتست ازو
کار این دارد که اکنون در خراسان میرود
در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز
جانم از یاد لبش در آب حیوان میرود
هر زمان گوید چه خارج میرود اکنون ز من
دم نمییارم زدن ورنه فراوان میرود
آب لطف از جانب او میرود با انوری
بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان میرود
خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک
قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان میرود
بالله ار با موئمن اندر کافرستان میرود
دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد
گفت نقدی ده که این با خاک یکسان میرود
آنچنان بیمعنیی کارم به جان آورد و رفت
این سخن در یار بیمعنی نه در جان میرود
گفتم از بیآبی چشم زمانهست این مگر
پیشت آب من کنون تیره به دستان میرود
دل کدامی سگ بود جایی که صد جان عزیز
در رکاب کمترین شاگرد سگبان میرود
در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن
باد با فرمان روایی هم به فرمان میرود
باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین
دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان میرود
عید بودست آنچه در کشمیر میرفتست ازو
کار این دارد که اکنون در خراسان میرود
در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز
جانم از یاد لبش در آب حیوان میرود
هر زمان گوید چه خارج میرود اکنون ز من
دم نمییارم زدن ورنه فراوان میرود
آب لطف از جانب او میرود با انوری
بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان میرود
خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک
قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان میرود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.