هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد هجران و جدایی از معشوق سخن می‌گوید و از غم و اندوه ناشی از این جدایی شکایت می‌کند. او از معشوق می‌خواهد که رحم کند و به او توجه نماید، زیرا تحمل این درد برایش دشوار است. شاعر از گذر زمان و بی‌ثباتی دنیا نیز گلایه می‌کند و بیان می‌کند که عمر خود را در غم معشوق سپری کرده است، اما این عشق و وصال به جایی نرسیده است.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی مانند عشق، هجران، غم و گذر زمان است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی دارد. نوجوانان و بزرگسالان بهتر می‌توانند با این مفاهیم ارتباط برقرار کنند و آن‌ها را درک نمایند.

غزل شمارهٔ ۱۴۸

ز هجران تو جانم می‌برآید
بکن رحمی مکن کاخر نشاید

فروشد روزم از غم چند گویی
که می‌کن حیله‌ای تا شب چه زاید

سیه‌رویی من چون آفتابست
به روز آخر چراغی می‌بباید

به یک برف آب هجرت غم چنان شد
که از خونم فقعها می‌گشاید

گرفتم در غمت عمری بپایم
چه حاصل چون زمانه می‌نپاید

درین شبها دلم با عشق می‌گفت
که از وصلت چه گویم هیچم آید

هنوز این بر زبانش ناگذشته
فراقت گفت آری می‌نماید
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.