۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی
تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان
نام مردیت برآید ز میان عرصات

کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای
تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات

این گروهند همه ترک عرض کرده و باز
همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات

زندگی گر صفت روز و شب ایشانست
زندگان دگر، انصاف، رمیم‌اند و رفات

نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای
گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات

اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان
تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.