۳۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت

بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل
شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت

دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟
ما خود آن یار ندیدیم که بر یار بسوخت

چاره جز سوختن و ساختنم نیست کنون
کاندکی کرد مرا چاره و بسیار بسوخت

گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا
گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت

گفتم: از باغ رخش تازه گلی باز کنم
نور رویش جگرم را بتر از خار بسوخت

سخن سوختن عشقت اگر باور نیست
ز اوحدی پرس، که بیچاره درین کار بسوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.