هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق نافرجام و وفاداری بی‌پاسخ سخن می‌گوید. او از درد عشق و رنج‌های ناشی از آن می‌نالد و بیان می‌کند که وجودش در راه این عشق فنا می‌شود. شاعر همچنین به رقیب اشاره می‌کند و می‌گوید که درد عشق خود درمان آن است. در نهایت، او آرزو می‌کند که معشوق تنها در کنار او باشد و از دیگران دوری کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات مربوط به عشق نافرجام و رنج‌های عاطفی نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی بیشتری دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۱۱۲

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد
ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر
ساز غمش، که خانهٔ ما پرنوای اوست

در دیده کس نیامد و دل یاد کس نگردد
تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست

در عشق او چگونه توان داشت زر دریغ؟
چون سر که می‌کشیم به دوش از برای اوست

ما را بدان مشاهده میل خطا نرفت
آن کس که این مشاهده کرد این خطای اوست

دل رفته را به تیغ چه ترسانی؟ ای رقیب
دردش پدید کن تو، که این خود دوای اوست

بگذار تا چو شمع بسوزد وجود من
زیرا که روشنایی من در فنای اوست

یارب، مساز منزل او جز کنار من
کان منزلت نه لایق بند قبای اوست

هر کس هوای خوبی و رای کسی کند
ما را نبود رای، و گر بود رای اوست

تا اوحدی مجال سگ کوی دوست یافت
در هر محلتی که رود ماجرای اوست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.