۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۳

آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست

او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو
او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست

نیست به جز یاد او در دل ما جای گیر
در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست

صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید
یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست

نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق
وین همه دریا که هست غرقهٔ دریای اوست

خواهش ما زان جمال نیست به جز یک نظر
گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست

نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ
کز تن ما دور به سر که نه در پای اوست

جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت
چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست

شیوهٔ شوخان شنگ، عربدهٔ رنگ رنگ
غمزهٔ چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست

با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی
گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟

کام که جست اوحدی از رخ او دور بود
جامهٔ این آرزو چون نه به بالای اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.