۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸

ای آنکه پیشهٔ تو به جز کبر و ناز نیست
چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست

روشن دل کسی که تو باز آیی از درش
تاریک دیده‌ای که بر وی تو باز نیست

راهی که سر به کوی تو دارد حقیقتست
عشقی که مرد را به تو خواند مجاز نیست

هر خسته را که کعبهٔ دل خاک کوی تست
گو: سعی کن، که حاجت راه حجاز نیست

تن در نماز و روی به محرابها چه سود؟
چون روی دل به قبله و دل در نماز نیست

عیبم کنند مردم زاهد ز عشق، لیک
در زاهدان صومعه چندین نیاز نیست

آنکس نریزد این همه اشک چو خون ز چشم
رازش ز چشم خلق مپوشان، که راز نیست

ای اوحدی، مرو ز پی چشم مست او
بنشین، که روز فتنه به از احتزاز نیست

گر بخت یار می‌شود از کس مدد مخواه
بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.