هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و جدایی سخن می‌گوید. او از درد دل سوخته و جان خسته خود می‌گوید و اشتیاقش را به معشوق بیان می‌کند. شاعر از شب تیره و ظلمت آن صحبت می‌کند و از اشک‌هایش که راز دلش را فاش کرده‌اند. او آرزو می‌کند که حدیث معشوق را بشنود و از بلبلی سخن می‌گوید که با دیدن گل خاموش نمی‌ماند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی شعری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۴۰

تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت

برخاستی که: زهر جدایی دهی بما
بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت

دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود
او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت

دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ
از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت

از آب دیده راز دلم خواست فاش شد
شب تیره بود، ظلمت او پرده پوش گشت

در آرزوی آنکه حدیث تو بشنود
چشمی، که بی‌تو گریه همی کرد، گوش گشت

گر اوحدی به هوش نیاید، عجب مدار
بلبل چو گل بدید نخواهد خموش گشت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.